طبق معمول به وبلاگ خودتان خوش آمدید.
قصددارم مطالبی را درموردتاریخ بلوچ ها و مهمترین افرادبلوچ وطوایف مختلف بلوچ و...گردآوری کنم.
شمادوستان عزیز بادادن نظر درموردوبلاگتان مرادر کامل کردن اطلاعات کمک کنید.
(باتشکرفراوان:سلمان رسولی)
تا پیش از تسلط حکومت مرکزی (رژیم پهلوی) در بلوچستان قانونمندی خون بست مجری بود حکام محلی هم آنرا به رسمیت میشناختند و فقط در مواردی دخالت میکردند که کار به خونریزی و انتقام جوییهای مستمر میکشید. برقعی می نویسد: « در قتلها دخالت حکومت همیشگی نبود، بدین ترتیب که اگر خانواده مقتول قادر به قصاص نبود و به حاکم مراجعه میکرد، او بر طبق سنن عمل مینمود، ولی اگر بستگان مقتول خود به خونخواهی بر میخاستند، تا زمانی که دامنهی کشت و کشتار بالا نگرفته و به نزاعی طویل المدت یا وسیع میان دو گروه نمیانجامید حکومت کاری نداشت و چون چنین می شد، او یا نماینده اش پادرمیانی کرده و طرفین دعوا را به نحوی راضی می کردند (همان، ص 253).
بعضی حکام نیز گاهی از این «قانونمندی» برای انتقام جویی یا اغراض شخصی سوء استفاده می کردند، مثل موردی که حشمت الملک اعمال کرد، زمانی که وی حاکم سیستان بود، بین ملک گلزار خان و شخصی به نام کول(11) بر خوردی ایجاد شد، کول در روزگاران تلخ ملک بوی اهانت نمود، ملک مشتعل گشت و از خشم نتوانست خویشتن داری کند، پس بسوی کول شلیک کرد و وی را کشت، در آن زمان چنین حادثهای رنگ انتقاد و مخالفت به خود نمیگرفت، زیرا کول مرتکب اهانت به صاحب اختیاری خویش شده بود ( تیت ص 222) اما چون پیش از آن حشمت الملک از دختر ملک گلزار خان خواستگاری کرده بود و نامبرده به دلیل اینکه مادر حشمتالملک دختر کدخدای دره بود و از این بابت پستی را ازمادرش به ارث می برد. با این ازدواج موافقت نکرده بود، حشمتالملک در واقعهی قتل کول موقع را برای انتقام مناسب دید، لذا وقتی تاج محمد فرزند کول که از دون پایهترین طوایف سیستان بود برای خونخواهی پدر نزد وی شکایت برد، حشمتالملک از فعل کیانی اظهار نفرت کرد و برای آنکه ملک گلزار خان صلح و آرامش را درهم شکسته است ویرا جریمه نمود تا بهعنوان خون بها دختر خود را به عقد تاج محمد پسر مقتول در آورد، تا دشمنی و خصومت پایان پذیرد، در حالی که این رسم فقط بین مردم مساویالمرتبه رواج داشت( تیت همان جا ).
ز- خون بست در قتل غیر عمد: در قتل غیر عمد خون بست بیشتر جنبهی نمادین دارد ، مثلاً برای جلب رضایت خانوادهی مقتول تا مرحلهی دادن دختر مذاکره میکنند، ولی وقتی منسوبین مقتول برای گرفتن خون بها به خانهی قاتل میروند از گرفتن دختر صرف نظر میکنند و به اصطلاح او را میبخشند.
ح-سرانجام قانونمندی خون بست: در چند دهه اخیر پس از فروپاشی نظام عشایری که ضامن اجرای چنین قانونمندی بود، رفته رفته پایه های اعتقادی خون بست متزلزل شد، ولی منسوخ نشد، هنوز اگر حتی قاتل از طرف مراجع قانونی مورد تعقیب قرار گیرد، تا زمانی که خون بست نکند، اختلاف وجود دارد و احتمال انتقام جویی می رود (یادداشت های مؤلف)
نقش زن در شکل گیری قدرتهای سیاسی طایفه
خوانین بلوچ برای بسط قدرت و قلمرو حکومت خود از سیاست ازدواجهای مصلحتی پیروی میکردند، چون پیوند ازدواج با هر طایفه اتحاد و حمایت آن طایفه را به دنبال داشت، خوانین از طوایف مختلف برای خود و فرزندانشان همسرانی بر میگزیدند، تا آنان را به حمایت از خود وادار سازند، ارزش اجتماعی چنین ازدواجی بدان پایه بود که خوانین گاه برای تحقق آن به زور متوسل میشدند، مثلاً امیر غلام شاه رییس طایفه سرابندی دختر شاهرستم را که رییس طایفه رئیسیها بود برای پسرش خواستگاری کرد، شاهرستم به این امر راضی نبود و چون قدرت مخالفت نداشت، ناچار به این ازدواج تن در داد. اما خودش در عروسی شرکت نکرد و به نوکران خود دستور داد، سگها را ببندند تا استخوان گوشتهایی که درمهمانی مصرف میشود نخورندکنایه از اینکه نه تنها داماد لیاقت ما را ندارد بلکه حتی استخوان گوسفندانی که برای میهمانی کشتهاید لایق سگهای ما نیست (جانباللهی، 1362ص 151)
البته شاهرستم بعد از پایان مراسم عروسی سزای این عمل ریشخند آمیز خود را می بیند و در نزاع بعد از عروسی به قتل می رسد. غرض اینکه حتی خان یا سرداری که مصدر قدرت و حاکم بود، برای کسب اعتبار بیشتر نیازمند این بود که شبکه خویشاوندی خود را با خوانین و خانوادههای اشرافی محلی گسترش دهد تا از این طریق مقام و موقعیت جدیدی را کسب کند، این گروه بخصوص اگر در میان مردم پایگاهی نداشتند حتی با قربانیان خود چنین معاملهای میکردند یعنی دختر حاکم و خانی را که مغلوب و منکوب کرده بودند به زنی میگرفتند، تا شأن و مرتبه او را به خود منتقل سازند، چنین ازدواجی بهعنوان یک حرکت سمبلیک یا حتی یک ضرورت اجتماعی تقریباً عمومیت داشت، خان غالب کمتر خان مغلوب خود را میکشت، جامعهی عشایر خان را مظهر هویت خود می دانست، تنها وقتی جانشین خان را به رسمیت می شناخت که او را وارث خان خود بداند، به این دلیل حتی یک مهاجم قوی مسلط بر اوضاع مثل امیر علم خان سوم که در رأس قدرت بود، بعد از اینکه خوانین محلی سیستان را که رقبای سیاسی او بودند سرکوب کرد، با دختر آنان وصلت نمود تا بههمه تفهیم کند که شأن و مرتبه او کمتر از خان نیست، پیش از او سران نارویی عین همین سیاست را در بلوچستان اعمال کردند، سعید خان نارویی بعد از آنکه سلسلهی ملکهای بمپور را بر انداخت، با دختر یکی از آنان ازدواج کرد تا مردم او را وارث مقام و ملک پدرزن بدانند (برقعی، ص 27)
اگر در قانونمندی خون بست دختر سردار و خان از امتیازات طبقاتی برخوردار بود و به ندرت گرفتار قانونمندی خون بست می شد در عوض در میدان سیاست وجهالمصالحه بازیهای سیاسی قرار میگرفت و ابزاری برای شکل گرفتن قدرتهای جدید سیاسی بود. بررسی نمونههایی از نحوهی قدرت گیری طوایف در سیستان و بلوچستان مؤید این مدعی است از این بابت هیچ طایفهای مستثنی نیست ولی بهترین شاهد مثال طایفهی نارویی است که هم در سیستان و هم در بلوچستان صاحب نفوذ و برای مدت های طولانی مصدر کار بوده اند.
شبکه خویشاوندی در طوایف بلوچ نمونه طایفه «نارویی»
خاستگاه طایفه نارویی :خودشان میگویند از عربهای نهروان هستند به این سبب بعضی از محققین آنانرا بازماندگان خوارجی میدانند که پس از شکست از حضرت علی (ع) در نهروان به کرمان و سیستان کوچ کردند.
خوارج ظاهراً از زمان حجاج به سیستان آمدند، تاریخ سیستان ضمن وقایع سال 75 هجری تا سال 257 که آخرین بازماندگان آنان به دست یعقوب تارومار شدند، مکرر از درگیری خوارج سیستان با عمال خلفای اموی و بنی عباس یاد کرده است، بغدادی می نویسد:« از چهار هزار خوارج در جنگ با علی (ع) 9 نفر جان بدر بردند که دو نفر از آنها به سیستان گریخته و خوارج سیستان پیروان آن دواند». (بغدادی، ص 46) تیت با استناد به داستانهای منظوم بلوچ که در آنها اشاراتی به جنگجویان شام دارد، نتیجه می گیرد که الزاماً ریشهقسمتی از قبایل بلوچ از خوارج عرب می باشد (تیت، ص 321) اما به دلیل اینکه شغل خوارج رابافندگی ذکر کرده اند (همان ص 556). نامبرده به این نتیجه می رسد که احتمالاً طایفهی شهرکی از بازماندگان خوارجاند، زیرا صنعت مذکور در دهکدهی شهرکیها عمومیت دارد (همان ص 214). برقعی خاستگاه نارویی را افغانستان می داند و می نویسد که این گروه برای نخستین بار از افغانستان به سیستان آمده اند و در مورد کوچ آنها نیز افسانه ای نقل کرده است که: «چون شیر خان خواست دیده از جهان فرو بندد، به دو پسرش گفت: هر زمان کبوتری سفید از چادرم بیرون آمد و به آسمانها پرواز کرد من جان سپردهام و شما از این دیار کوچ کنید، آن دیار نارو بود در افغانستان، و آنها بخشی از ایل نارویی بودند. این گروه نخست به اطراف زابل آمدند، عده ای از ایشان در آنجا و در حوزه سیستان ماندند و طایفه ی نارویی سیستان را به وجود آوردند، و بقیه که حدود پانصد و به قولی سیصد خانوار بودند عازم بلوچستان شدند. (برقعی ، ص 25)
و تاریخ شفاهی می گوید: نارویی ها سه برادر بودند، به نامهای ملک نارو، ملک ابراهیم، ملک سیاه کوه، ذاتاً (12)سید زیی بودهاندو در کوههای نارو دامداری میکردند، بعلت اختلاف و زدوخوردی که با رئیس ممسنی (13)داشتند به جالق سراوان کوچ کردند و در کوههایی که هنوز هم به نام آنها معروف است مسکن گرفتند. پس از مرگ شیرخان رئیس آنها پسرش میرزاخان چون از طرف دشمن تأمین نداشت به میر خان سربندی حاکم سیستان پناه برد، میرخان او و طایفهاش را در شیب آب جای داد، ولی چون دامدار بودند و به محصول زارعین آسیب می رساندند، با اعتراض مردم مواجه شدند و از آنجا به قلعه نو و قلعه کهنه انتقال داده شدند. بنا به قول تیت، پس از پیروزی آقا محمد خان بر لطفعلی خان زند، جمعی از ناروییها که از لطفعلی خان حمایت کرده بودند به سیستان کوچ کردند که خارج از میدان تعقیب و آزار سپاهیان ظفرمند سر کرده قاجار قرار میگرفت. بنا به قول نامبرده سرکردهی نارویی علم خان که برادر زاده میر سهراب رئیس نارویی های بلوچستان بود در این دوره به سیستان مهاجرت کرد و اجازه یافت که در زمینهای پیرامون قلعه نو سکنی گزیند (تیت، ص 1/175) در جای دیگر می نویسد : نارویی ها در دوره زندگانی ملک بهرام خان (17-1213 ق) به سیستان وارد شدند، به علم خان (عالم خان) زمینهایی که اکنون در آن دهکده های علی آباد، قلعه کهنه و قلعه نان وجود دارد داده شد و برج علم خان یا قلعه علم خان نیز که فعلاً متروک شده دهکده ای بهمین نام را در بر میگرفته است. و کانالی در سال 1839 میلادی آنرا شهری آباد توصیف کرده است. (همان، ص 9-178)
آنچه از مجموع اقوال یاد شده بر می آید، اینکه نارویی ها سابقه اقامت چندانی در این ناحیه ندارند، سایکس نیز نوشته است: «ایل نارویی در اواخر قرن هیجدهم در سیستان اقامت نموده اند» (سایکس ص 374).
مهاجرت ناروییها به سیستان نیز یک مسئلهی غیر عادی نبوده است، احتمال دارد، در جریان یک خشک سالی یا اختلاف با طوایف دیگر مجبور به ترک موطن خود شده باشند، در طی سالها رود هیرمند به کرات مسیر خود را عوض نموده و چه بسا آبادیهای بزرگ و پر جمعیتی مثل رام شهرستان و زاهدان و غیره را به ویرانهای خالی از سکنه تبدیل نموده است. بنابراین ممکن است، نارویی ها یکی از چند صد طایفه مهاجری باشند که به این علت یا علل مشابه آن از اطراف به سیستان کوچ کرده اند. چنین مهاجرتهایی مداوماً تکرار می شده است، سایکس در سال 1898 م. می نویسد: «هنگام مسافرت به سرحد، من سراغ هر طایفهای را که می گرفتم می گفتند به سیستان کوچ کرده اند» (همان، ص 379)
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان بلوچ قومی وفادارپه وتی خاک ووطنا و آدرس balooch۹۰.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.