طبق معمول به وبلاگ خودتان خوش آمدید.
قصددارم مطالبی را درموردتاریخ بلوچ ها و مهمترین افرادبلوچ وطوایف مختلف بلوچ و...گردآوری کنم.
شمادوستان عزیز بادادن نظر درموردوبلاگتان مرادر کامل کردن اطلاعات کمک کنید.
(باتشکرفراوان:سلمان رسولی)
کوههای منحصربهفرد و زیبای مریخی که در جاده چابهار به گواتر دیده میشوند، از زیباترین مناظر طبیعی ایران هستند که کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند.
حدود 40 تا 50 کیلومتر پس از چابهار به سمت بندرگواتر، کوههایی در سمت چپ جاده نمایان میشود که به کوههای مینیاتوری یا مریخی معروفند. وجود این کوهها با توجه به منظره کاملا متفاوتی که در سمت راست جاده و رو بهسوی دریا وجود دارد، باعث میشود تا یکی از زیباترین جادهها و مناظر طبیعی استان سیستان و بلوچستان بهوجود آید که به دلیل عدم معرفی، کمتر مورد بازدید قرار گرفتهاند.
این کوهها که از منحصربهفردترین کوههای ایران است، به ثبت و حفاظت محیط زیست نیز در نیامدهاند تا دست کم به این وسیله نامشان در فهرست مناظر زیبا و بینظیر ایران بهجا گذاشته شود.
کوههای مریخی مناظری از کوههای کره ماه را برای انسان تداعی میکنند و جنس رسوبی آنها و همچنین فرسایش خاص کوهها موجب ایجاد شیارها و تراشهای زیبایی شده است که گویی نقاشی ماهر آنها را به تصویر کشیده است.
این کوهها که چاک چاک هستند و شکلهای نامانوس دارند و فاقد پوشش گیاهی هستند و به خاطر غیرعادی بودنشان، در سالهای اخیر و در میان گردشگران، به کوههای مریخی شهرت یافتهاند، نمونههای بدبوم (بدلند) هستند که پدیده بومشناختی ویژهای است.
رنگ تقریبا سفیدرنگ کوه (چیزی میان طوسی و سفید) با واریزههای بسیار در پای آن، وجود گرما و حرارت و شرجی هوا و رطوبت نسبتا بالا و سوی دیگر آن دریا که بهاین منظره آغوش گشوده است، مناظری رویایی و تخیلی را در ذهن بیننده پدید میآورد. همین منظره منحصربهفرد که جاده چابهار ـ گواتر آن را به دو نیم تقسیم کرده، باعث شده تا این جاده به یکی از زیباترین جادههای ایران تبدیل شود. یکسو کوههای مخروطی مریخی با آن رنگ خاکستری خیالانگیز و سوی دیگر دریای سبز و ماسههای اندکی سرخ با درختچههای بیابانی در کرانه آن.
دشت که در میان جاده آبگیر میشود، تالابهایی را پدپد میآورد، که در سوی دریا صورتی است و در سوی کوه خاکستری مایل به سفید. جایی که به آن تالاب صورتی میگویند. این جاده که با سراشیبیها و سربالاییهای بسیار، نمایان شدن گاهبهگاه دریا در سمت چپ و نظاره منظره از ارتفاع، از جاذبههای خاص گردشگری در استان سیستان و بلوچستان است.
رشته کوههای مریخی که فقط در مناطق جنوبی استان سیستان و بلوچستان واقع شده است، توانسته ترسیمگر یک جاذبه طبیعی زیبا باشد. این کوهها در زمانهای گذشته به زیرخروارها خاک مدفون بوده و امروزه با گذشت زمان، مشاهده میشوند. در اثر تغییرات جوی و آب و هوایی و بارانهای موسمی، خاکها از روی آنها به دامنهها ریخته شده و چهره اصلی این کوهها نمایان شده است.
در پهنه بعضی از این کوهها مشاهده میشود که برخی مواقع ارتفاع آنها تا پنج متر میرسد و در دیگر نقاط این بیابانها بعضا بلندی آنها تا 100 متر و حتی بیشتر هم دیده میشود. جنس این پدیده از مقاومت خاصی برخوردار است، بهطوریکه بالا رفتن از آن به مثال بالا رفتن از صخره است.
شکلهای نامانوس این پدیدهها، ناشی از فرسایش سریع در برابر باد و باران است که بر خلاف فرسایشهای آرام و طبیعی، مهلتی برای رویش گیاهان باقی نمیگذارد و سرزمین را دندانه دندانه و پر از لبهها و چاکها نشان میدهد. همچنین، مقاومت ناهمسان لایههای زمین، در این منطقهها گاه سبب شکلگیری ستونهایی با کلاهکهایی بر سر یا کوههایی که گویی با چاقو سر آنها را بریدهاند، میشود.
با رسیدن به دهکده صیادی «تیس» منظره کوههای مریخی در کنار جاده به پایان میرسد. قدمت این روستا به 2500 سال قبل میرسد و در کتاب فتوحات اسکندر مقدونی بعنوان تیز مشهور بوده و به مرور زمان به تیس تبدیل شده است. تیس بندر تجاری فعالی بوده است که بوسیله مغولها ویران شده است
آنچه امروز شهر "سراوان" نامیده می شود، تا سال 1307 شمسی روستای کوچکی به نام "شستون" بوده؛ و "شهرستان سراوان" به مرکزیت شهر "سراوان" یا همان "شستون" قدیمی به محدوده وسیعتری از خود شهر اطلاق می گردد. مسلما "سراوان" نام یک منطقه در بلوچستان هست، ولی منطقه "سراوان" ازنقطه نظر تاریخی وجغرافیایی در محدوده بلوچستان شرقی قرار دارد. یقین دارم که دوستان گرامی از وجود مناطق "جهلاوان" و "سراوان" در بلوچستان شرقی - که اکنون در سیطره جغرافیای سیاسی پاکستان هست- بیش از نویسنده این سطور معلومات دارند. منطقه ای که هم اکنون" شهرستان سراوان" نامیده می شود در بلوچستان غربی -جغرافیای سیاسی" استان سیستان و بلوچستان" ایران- قرار دارد. صرف نظر از تقسیمات جغرافیایی و سیاسی، آنچه امروز شهرستان سراوان نامیده می شود هیچگاه جزئی از ناحیه تاریخی و معروف "سراوان" بلوچستان (شرقی) نبوده است. همه مردم سالخورده در شستون و نواحی اطراف بر این باورند که نام و اصطلاح "سراوان" بر این "شهرستان" فقط پس از آمدن "دولت"- یعنی قوای رضا شاه پهلوی- به منطقه رایج شده است. پیش از آن هیچ کس از نام "سراوان" برای این منطقه استفاده نکرده است. من حتی یک نمونه چه در دوران کودکی و چه در دوران میانسالی از سالخوردگان منطقه نشنیده ام که قبل از دوران پهلوی از آن به نام "سراوان" نام برده شده باشد. برای من روشن نیست که چرا نام این منطقه را در زمان رضا خان به "سراوان" تبدیل کرده اند، همانگونه که نام بسیاری از مناطق دیگر را نیز عوض کرده اند؛ همانند "پهره" که امروز "ایرانشهر" مینامند؛ دزداپ- زاهدان؛ مگس-زابلی و غیره. در این باره و موضوع نام و نامگزاری و هویت بومی، ملی، قومی و محلی مسائل زیادی مطرح است که در حوصله این یادداشت مختصر نمی گنجد. آنچه مسلم است، بر طبق بسیاری از روایات، شنودها و حتی نوشتجات رسمی بارها خوانده و شنیده ایم که "این منطقه "شستون" نام داشت و کم کم که بر وسعت آن افزوده شد "سراوان" نامیده شد". به باور من، این بسیار ساده انگارانه است که خودبخود نام یک منطقه – آن هم پس از وسعت و ساخت و ساخت و ساز- عوض شود، همانگونه که روستا به دهستان و بخش و سپس به شهرستان تبدیل می شود! تقریبا تمامی منابع انترنتی این جمله را کمابیش تکرار می کنند. من البته با این توجیه رسمی موافق نیستم. یکم اینکه در زمان آمدن قوای رضاخان به بلوچستان، بزرگترین قلعه و مرکز سیاسی این منطقه ، قلعه "دزک" بوده و اساسا نام کلی این منطقه از بلوچستان -دزک- بوده است نه "سراوان". همانطور که مرکز سیاسی بلوچستان مرکزی "پهره" بود. دوم اینکه بعد از شکست حاکمین بلوچ منطقه، قلعه تاریخی دزک به توپ بسته شد و کاملا نابود گردید و بسیاری از مردم پس از مقاومت جانانه متاسفانه کشته شدند. نمونه مقاومت تاریخی مردم این منطقه بلوچستان که پس از گذشت بیش از 80 سال هنوز زبانزد خاص و عام است در محل قلعه دزک روی داد و پسری نوجوان به نام "کادوک" یا "قادربخش" توانست سرکرده لشکریان رضاخان را که "سرهنگ محمد باقر داورپناه" نام داشت را در این درگیریها به قتل برساند. پس از این واقعه، نیروهای دولتی پهلوی، رسما نام "دزک" را به "داورپناه" تغییر دادند، گرچه همیشه مردم بلوچ آن را "دزک" نامیده و می نامند. البته خوشبختانه امروزه دوباره اکثر مردم آن را "دزک" یاد می کنند. سوم اینکه پس از سقوط قلاع تاریخی بلوچستان همچون دزک و پهره و گسترش نفوذ و سلطه حکومت پهلوی، ساختار سیاسی حاکمیت نوع دیگری از روابط و مناسبات دولتی را جایگزین حکام محلی بلوچ نمود، گرچه در موارد بسیاری نیز بازماندگان، فرزندان و اقوام حکام پیشین کماکان نفوذ داشتند، اما عملا سیاست دولت مرکزی پهلوی در منطقه اعمال میشد. در این بین، دولت پهلوی، این بار به جای" دزک" ، مرکز منطقه را به "شستون" منتقل کرد. ادارات بخشداری، فرمانداری، مدارس دولتی، امنیه (ژاندامری، ارتش و شهربانی)، اداره پست، درمانگاه، دادگاه و دیگر ادارات را به جای "دزک" در شهر "شستون" ایجاد کردند، اما عملا نامی از "شستون" نبردند و آن را "سراوان" نامیدند. بطور رسمی "شستون" و نام آن حذف شد و به جز از مردم بلوچ و عمدتا مسن، دیگر کسی از آن به نام "شستون" یاد نمی کرد. "شستون" نه تنها "مرکز" "شهرستان سراوان" نامیده شد، بلکه حتی "شهر" شستون نیز "سراوان" نام گرفت. کم کم بسیار عادی شد و اکنون نیز همینطور است که مردم شهرها، بخشها، دهات و آبادیهای "شهرستان" شهر "شستون" را شهر "سراوان" می نامند. آنچه بطور رسمی "شهرستان سراوان" نامیده میشود، زمانی شامل شهر "کنونی" سراوان (شستون) و حومه، مگس (زابلی)، سب و سوران، و حتی دورتر شامل سرباز و آشار و ایرکشان نیز بوده است. البته بعدها سرباز، آشار و ایرکشان (ایرفشان) به شهرستان "ایرانشهر" ملحق گردیدند که اکنون "سرباز" مستقلا "شهرستان سرباز" می باشد. البته "مگس" به شهرستان زابلی ارتقاع یافته و "سب و سوران" نیز شهرستان شده است. شهرهای "جالک" (جالق)، "گشت" و "سیرکان" (بم پشت و نواحی)، باضافه حومه شهر و بازار شستون، سرجو، بکشان، هوشک، دزک، مناطق جهلاد و دهوار و ... هنوز هم از شهرهای توابع "شهرستان سراوان" هستند. با توجه به نکات فوق، نویسنده این سطور همانند مردم این دیار به درستی بر این باور است که نام "شهر" کنونی "سراوان" تا سال 1307 "شستون" بوده: و قبل از آن ناحیه ای به نام "شهرستان سراوان" وجود نداشته است. حال این که نام این منطقه بیش از 80 سال است که "شهرستان سراوان" نامیده می شود، موضوع دیگری است و به نظر بنده، بدون هیچگونه تعصبی، حتی هیچ اشکال و حرجی هم وارد نیست. بگذار "شهرستان سراوان" هم نام تمام منطقه باشد، ولی بخواهیم یا نخواهیم، نام قدیمی آنچه اکنون "شهر سراوان" نامیده می شود، "شستون" بوده است. صرف نظر از گذر زمان، ما نبایستی اسامی باستانی اماکن را به بوته فراموشی بسپاریم. اینکه امروزه، ما سراوان، ایرانشهر، زاهدان، خاش، چابهار، زابلی، قصر قند، جالق و ... داریم، به جای خود، ولی خودآگاهی و دانش به اسامی قدیمی آنها مثل شستون، دزک، پهره، دزاپ، واش (خواش)،چهبار،مگس، گنداوگ، جالک و ... نیز ضروری است؛ و البته لزوما ربطی به دیدگاههای سیاسی نیز نداشته باشد. در پایان، من نیز شعر زیبای "فوجئ سراوان چندتگ ... آ دزکئ گنجئین دران" را شنیده و حماسه میر کمبر را ارج می نهم. با این وجود، درست است که حماسه میرکمبر مربوط به سده های پیش است، ولی نمی توان به خاطر این شعر نام آن منطقه را "سراوان" نامید. من در مورد تاریخ دقیق سرودن شعر میر کمبر مطمئن نیستم. به احتمال قریب به یقین، شعر مزبور در طی این 80 سال اخیر سروده شده یا نتظیم شده است. لذا این شعر نمی تواند در این مورد مبنا و مدرکی باشد. شاید آنچه اکنون از نام "شستون" به جا مانده، نوع تحریف شده و اشتباهی به نام "شستان" یا "شهستان" بعنوان بخشی از "نام خانوادگی" بعضی از سکنه شهر و "حوزه یک" سراوان در شناسنامه های رسمی مردم است که ماموران غیر محلی "ثبت احوال" زینت بخش "سجلات" مردم این منطقه کرده اند. بقول دوستی شوخ طبع، شاید ماموران و باسوادان غیر بلوچ بر این گمان بوده اند که "شستان" تلفظ اصلی "شستون" بوده، همانگونه که کرمان یا تهران، تلفظ اصلی "کرمون" یا "تهرون" است!
مختصری از زندگینامهی حضرت مولانا محمّد عمر سربازی (رحمه الله)
نام و نسب مولانا محمد عمر بن ملا احمد بن ملا عبدالرحمن بن عبدالجلیل بن ملا کمال الدین گُشتی است که سلسلهی نسب ایشان به حضرت شیخ عبدالقادر جیلانی رحمه الله میرسد و ایشان از سادات حسنی میباشند.
تولد و دوران کودکی ایشان در آخر سحر بوقت طلوع بامداد شب پنجشنبه سوم ماه مبارک ذوالحجه سال ۱۳۵۵ هـ.ق. در روستای انزاء از توابع شهرستان سرباز از پدر و مادری پاک چشم به جهان کشود.
از همان دوران کودکی امتیازات خدادی ایشان بروز میکند تا جایی که بین او و کودکان دیگر فرقی واضح ایجاد میشود. وقتی که کمی بزرگتر میشود، صفات مردان کامل در او دیده میشود و در همین سنین عشق
مفرطی به نماز ، روزه ، ذکر و خواندن درود دارد. به اشعار عارفانه و نعت آمیز علاقهی بسیار نشان میدهد واشعار زیادی از دیوان ملا حسن و دیوان حافظ شیرازی را از بر دارد و آنها را با سوز میخواند. عشق نبوی خمیر
فطرت اوست و از همان کودکی عادتی کامل به سحر خیزی پیدا میکند.
آغاز تحصیلات وقتی که پا به سنّ نه سالگی میگذارد، پدرش او را به دبستان میبرد. ایشان تا دو سال به جدّیت تمام درس میخواند ، امّا سال سوم حالش دگرگون میگردد و به دنبال آن برای همیشه دبستان را ترک گفته و در مقابل،
عاشق کتابهای دینی است. تا سنّ ده سالگی کتابهای ابتدایی مدارس دینی آن زمان از قبیل گلستان ، مجموعهی پنج کتاب ، میزان الصرف و منشعب ، منیۀ المصلی و مختصر القدوری را فرا میگیرد. در این سنین با وجود کم عمری
مانند دیگر بچه ها ترسی ندارد و به هنگام مسافرت پدر گرامیش در شبهای تار تن تنها به آبیاری باغ و درختان پدر به آخر آبادی میرود. در سن یازده سالگی به دست غلام محمد دالبندنی نقشبندی خلیفهی مجاز شاه ولی الله خراسانی/
هراتی در سلسلهی نقشبندیهی مجددیه ، بیعت میکند.
سفر به کراچی ایشان در سال ۱۳۶۸ هـ.ق. به قصد کراچی – شهر علم و عالم پرور پاکستان – از ایران خارج میشود. سال اول ورودش به پاکستان را در مدرسهی احرار الاسلام میگذراند و سال دیگر وارد مدرسهی بزرگ و خوشنام آن دیار،
یعنی مدرسهی مظهر العلوم کدّه میشود. او علوم متعدد اسلامی را از علمای متبحّر و صاحب نام حاصل میکند. علم ترجمه و تفسیر قرآن و حدیث را از عالم بزرگ، حافظ کلام سرمدی و محدّث وقت، حضرت مولانا فضل احمد کراچوی
رحمه الله میآموزد؛ حلقه ای از زنجیرهای طلایی که به حضرت شاه ولی الله دهلوی رحمه الله رسیده و از آنجا با حلقات طلایی به امام اعظم ابوحنیفه نعمان رحمه الله و باز از آنجا با سلسله ای عالی به خاتم المرسلین صلی الله علیه و سلم
ختم میگردد.
زندگی هفت ساله در پاکستان ، افقی جدید و وسیع در مقابل دید مسافر ایرانی میگشاید و در ضمن درس خواندن، او را از نزدیک با علما، اندیشه ها، مکاتب مختلف مذهبی و فکری، سیاست ها و… آشنا میسازد.
به تعبیر شیخ الحدیث و التفسیر حضرت مولانا محمد یوسف حسین پور: در زمان طلبگی با دیگر طلاب فرق میکرد، طلبهای نبود بلکه استادی بود؛ که با اهل بدعت مناظرههایی داشت و بر آنها غالب شد. مولانا در دوران تحصیل در مساجد کراچی به درس و تعلیم اطفال مسلمین همت میگمارد و با بدعات موجود در آن سامان شدیداً مبارزه میکند تا آنجا که در صورت ادامهی رفت و آمد برای سخنرانی و درس و تعلیم او را تهدید
به قطع پاها میکنند اما مولانا رحمه الله از این امر مهم دست نمی کشد و بالآخره تصمیم به قتل ایشان گرفته میشود، اما خداوند ایشان را از مکر دشمنان و شیاطین انس و جن در پناه خویش مصون نگه میدارد.
وی در سال ۱۳۷۳هـ.ق. دروس حوزوی را به پایان رسانده و به خاطر مشکلی نتوانسته در امتحانات پایان سال تحصیلی شرکت نماید و به وطن بر میگردد ؛ بنا بر این ایشان بعد از ماه مبارک رمضان ۱۳۷۵هـ ق دو باره به کراچی رفته
و در آغاز سال تحصیلی نزد مولوی عبدالرزاق هزاروی و مولوی علیم الزمان و دیگران امتحان داده مدرک میگیرد.
با تکمیل علوم ظاهری، تشنگی حقیقت جویی در روانش برطرف نمیگردد. لذا برای به دست آوردن گوهر باطن و معرفت، در سال ۱۳۷۵ هـ ق راهی افغانستان میشود و در آنجا به دست حضرت شاه غوث محمد هروی رحمه الله
بیعت مینماید و پس از وفات وی – مدتها بعد – نزد فرزندش، حضرت علامه شاه بهاء الدین شهید رحمه الله تجدید اسباق و به کمک وی، سلوک عارفانه اش را تکمیل میکند.
بازگشت به وطن مولانا بعد از بازگشت به وطن، در سال ۱۳۸۰ هـ.ق. با مساعدت جناب مولانا تاج محمد نسکندی مدرسهی عزیزیه دپکور را که به علّت رفتن حضرت مولانا عبدالعزیز رحمه الله به زاهدان، بی سرپرست مانده بود، به اَنزاء انتقال میدهد
و مدّتی در آن به تدریس اشتغال میورزد. تا این که در طی یکی از سفرهای تبلیغی ، گذرش به منطقهی کوه وَن میافتد که اغلب ساکنان آن معتقد به آیین کفرآمیز «ذکر»[۱] بودند. در آنجا احتیاج شدید به اصلاح همه جانبهی آنان
احساس میکند. خود مردم نیز اصرار میورزند که پیش ما آمده مسجد و مدرسه ای درست کنید. بدین منظور به کوه رفته و در روز دوشنبه ششم ربیع الاول ۱۳۸۱هـ ق در مسجدی که خود اساس آن را در همین سال گذاشته بود
درس را شروع مینماید و در روز یکشنبه پنجم ربیع الثانی سال ۱۳۸۱ هـ ق. به کمک همان مردم در روستای پادیگ ( خدا آباد) اساس مدرسه ای را میگذارد که بعدها در ردیف معروف ترین مدارس دینی برای خود جای باز میکند.
تألیفات لازم به ذکر است که حضرت مولانا رحمه الله از میان علمای اهل سنت بلوچستان، رتبهی داشتن بیشترین تعداد تصنیفات را به خود اختصاص داده است.
تعداد کتابها و رسالههایی که ایشان نوشته است نزدیک به ۸۰ هستند و این در عالم تصنیف رقم بزرگی است. مهمترین تألیفات ایشان عبارتاند از: تفسیر تبیین الفرقان، فتاوی منبع العلوم،
شمشیر بران بر اشراک و بدعات دوران و…
مولانا رحمه الله از دیدگاه علما ۱- شیخ الحدیث والتفسیر مولانا سید محمد یوسف حسین پور: ایشان عالم و عابدی به تمام معنا بود و خدمات ارزندهای که در زندگی خود انجام دادند، بر کسی پوشیده نیست.
شخصیتی بودند که همپایه و نظیری در میان همسن و سالان خودنداشت.
۲- شیخ الاسلام حضرت مولانا عبدالحمید: اگر بگویم که مانند ایشان را در میان خود نداریم مبالغه نکردهام. اگر چه شاید عدّه ای در فقه معروفتر باشند، اما دسترسی ایشان به فقه از همه بالاتر بود و در عرفان
و تصوف کمتر کسی را سراغ دارم که هم به شریعت وفقه و هم عرفان این چنین مسلّط و پایبند باشد. او فقیهی زبردست و اندیشمندی بزرگ و توانابود.
وفات ایشان سحرگاه ۲۴ صفر ۱۴۲۸ هـ.ق. به وقت تهجد جهت دیدار یار شتافت. « اِنّا لله و اِنّا اِلَیهِ رَاجِعُونَ». در تشییع جنازهی ایشان هزاران نفر از مردم استان همگام با علمای بزرگ این دیار همچون شیخ الاسلام
مولانا عبدالحمید و شیخ الحدیث مولانا محمد یوسف و… شرکت جستند و نماز جنازه را برادر ایشان، مولانا عبدالرحمن چابهاری امامت نمودند.
مبارک مـر ترا این زندگی بـاد /*/ که از سودای عالم بــودی آزاد
نه فکـر جمع مال و نی منالـی /*/ نه فکر پُست وجاه وعزّت وشاد
نبودی درغم خورد وخوراکـی /*/ توکّـل داشتـی بــــر خالـق زاد
همه همّ و غمت دین خدا بود /*/ همه در وعظ و در تعلیم وارشاد
تو مقبول خدا بودی ازان هـم /*/ شدی مقبول خلقش ای گـل راد
همه در خدمت خلـق خدایـی /*/ همه در طاعت و در ذکر و اوراد
مبارک آنکه در این چند روزی /*/ بکـرده توشـه ی اعمـال اعـداد
بـده توفیـق اعمالـش خـــدایا /*/ که بر ایمان و نیکی خاتمــه باد
.
. نوشتهی استاد عبدالکریم حسینپور (راجی)
با اختصار از پیام اسلام، نشریه داخلی عین العلوم گشت ________________________________________ ۱- اسمی زیبا با برداشتها و باورهای عقیدتی خرافی و کافرانه که در زیر آن پنهان است. فرقهی «ذکر» ساخته و پرداختهی دست نشاندهی انگلیس ، ملاّ «محمد اتکی» [متولد ۹۷۷هـ ق] است.
او چهل سال به گشت و گذار در بلاد مختلف پرداخت و در بسیاری جاها عقیدهی فاسد خویش را ترویج داد. آنان که به این آیین خود ساخته منسوبند، به نام «ذکری» شناخته میشوند. وجه تسمیه ذکریها این است
که آنان به جای نماز ذکر میکنند. برای همین آنان مسلمانان را «نمازی» مینامند. به روزه ، حج و بسیاری عبادات دیگر قایل نیستند. «محمد اتکی» خودش را مهدی و رسول آخر زمان میدانست و کسی که
پیرو او بود به جای کلمهی شهادت میبایست این جمله را بگوید: « لا اله الا الله ، نورپاک نورمحمد مهدی رسول الله»!
شايد نقش مهمي كه بلوچها در پيروزي دين اسلام بازي كردند در طي تاريخ خيلي جلوه نداشته و اين پيروزي اعراب بر ايرانيان به بركت اسلام كه با همياري قوم بلوچ محقق شده چندان مورد توجه نباشه اما حقيقت اينه كه بلوچها در دو برهه از تاريخ ايران واسلام با رشادت توانسته اند عامل خير وبركت باشند.
بزرگترين عامل شكست سپاه ساساني در واقع آشفتگي دروني اين سپاه ذكر شده است كه آن هم دو دليل داشته است.
1- اقتدار خدايان زردشت اهورامزدا كه پادشاهان از نسل آنها به حساب مي آمدند نزد مردم با قيام بلوچها عليه شاهان ساساني در هم شكست.در واقع اين اولين قيام بر عليه باورهاي غلط آن دوره بود. در زمان حكومت اردشير بابكان بلوچها در برزكوه (البرز كنوني) ساكن بودند. وبه علت نافرماني از حكم شاه زمانه مغضوب واقع شدند.وجنگ سختي بين آنان وحكومت وقت واقع شد. كه فردوسي در گوشه اي از شاهنامه به آن پرداخته است:
به كار بلوچ ارجمند اردشير بكوشيد با كاردانان پير
نبد سودمندي به افسون و رنگ نه از بند ورنج و نه پيكار وجنگ
اگر چند بد اين سخن ناگزير بپوشيد بر خويشتن اردشير
2- مهمترين عامل بي نظمي در سپاه ساساني فرماندهي بلوچ بنام سياه سوار بود. اين فرمانده با ديدن مسلمانان ومرام آنها به دين اسلام گراييد و تمامي لشكرش را كه از اقوام بلوچ بودند جمع كرد و به آنها گفت كه من مسلمان مي شوم وشما داراي اختيار هستيد هر كس خواست با من بيايد و هركس نخواست بماند. ملك الشعراي بهار در شاهنامه نوبخت خود آنجا كه حاكم اهواز احسان خويش را بر سياه سوار اظهار مي كند در اين باره چنين آورده است:
تو بودي بلوچي نشسته به راغ نه چشمت جهان ديده بود و نه باغ
تنت رنجه از باد سوزان هند دو ديده پر از خون چو درياي سند
پريشان ودرويش و بي قوت وزاد فرو بسته مژگان ز خاشاك و باد
ز مكران من آوردمت پيش شاه نهادم به سر ترگ و برترگ ماه
سياه سوار به نيكي هاي هرمزان اعتراف مي كند و چنين مي گويد:
خود ايدر گواه تو باشد سياه كه دارد تن وجان وهستي ز شاه
سخن هاي نغز تو بي كم وكاست گواهي دهم سر به سر بود راست
چنان چون بگفتي بلوچي بدم كه هرگز نبد آگهي از خودم
دوي بودم اندر بيابان وراغ كه جز ماه در شب نبودم چراغ
خوراكم گياه و شكارم هژبر سرم را هوا سايه بان بود وابر
سريرم زمين تكيه گاهم به سنگ يكي زندگاني سراسر به تنگ
بزرگترين رشته كوه جنوب شرق ايران است وجود اين رشته كوه اهميت
زيستي فراواني داشته و خواهدداشت که از خاش تا شهر زابلی واقع در
شهرستان سراوان ادامه دارد.
این رشته کوه همیشه مامن و ماوای بسیاری ازمردم بوده و هست.
رشته کوه بیرک از شرق دشت پیگل شروع (غرب رشته کوه) و تا جنوب غربی
شهرستان زابلی یا همان مهرستان جدید ادامه دارد.طول تقریبی آن بیش از
110 کیلو متر و عرض آن بطور متوسط 10 کیلومتر می باشد.
روستا های گواتامک،سپتک،منطقه سرکورو پستاک و چگردو... در
جنوب آن وشهرک اسپه و زیرکدان وکله گرمک ... در غرب آن وروستاهای
پالیزان(روستای تاریخی و باستانی در دل کوه با میوه های سردسیری فراوان)
و گوالشتان،بُگ،رسول آباد و... در شمال آن واقع شده اند. بلند ترین ارتفاع این
کوه در منطقه سپتوک قراردارد. البته بیشتر خوانندگان ،نویسندگان و مسئولین
محترم این رشته کوه را بنام زابلی می شناسنددر صورتی که دو سوم آن در
ایرندگان می باشدکه تنها دلیل آن این است وجود دکل مخابراتی
وصداوسیماست که در شرقی ترین ضلع این رشته کوه یعنی زابلی واقع است
وجاده دسترسی به آن دکلها از طریق زابلی می باشد.
مکانهای باستانی و غارهای طویل و سنگ نوشته های تاریخی زیبایی دارد از
جمله غار گواتامک که هنوز کسی از انتهای آن خبر ندارد و دارای انشعابات
متعددی می باشد, داخل این غار چشمه های زیادی هم وجود دارد. این غار در
منطقه عشایری روستای گواتامک واقع است .غار پستاک که در سال قبل در
این وبلاگ توصیف شد , غار درگ سولا که در شمال غرب و در نزدیکی روستای
زیبای پالیزان واقع است ، طوری که مردم منطقه بیان می کنند انتهای غار
پستاک و درگ سولا مشخص نیست و بیان دارند که این دو غار به هم متصلند
(غار شمالی و غارجنوبی). چشمه معروفی در غار درگ سولا وجود دارد که در
فصلی از سال فوران شدیدی دارد و آب با سرعت و فشار بالایی به بیرون پرتاب می شود.قله این کوه با 2750 متر ارتفاع دومین قله بلنداستان پس از تفتان
در استان می باشد که دارای آب وهوای مطبوع و معتدلی می باشد. وجود ارتفاع وامتداد ان درمدارهاي شرقي و شمال غربي باعث شده تا ابرهايي كه باران زا هستند در فصل زمستان ازسمت غرب امده و به دليل سنگين بودن با اين رشته كوه برخورد و پس از باريدن توان عبور رادارند.کوه بیرک علاوه بر کاربردهای مهم و استراتژیک دارای طبیعتی بسیار زیبا و درخورتوجه و سرشار از گونه های گیاهی نادر درختان و گیاهان داروئی از قبیل ازگند،
کلپوره ، گواتک،مور ، طوتری ،آویشن و ...است.وباتوجه به این گیاهان ودرختچه
های خوشبو عسل آن شهرت دارد.همچنین دارو های گیاهی آن زبانزد خاص و
عام است بطوریکه در سال های پر آب بسیاری از مردم و اهالی منطقه جهت
جمع آوری این گیاهان و سایر صمغ ها ی داروئی وهمچنین قارچ های محلی به
این منطقه می آیند،همچنین از کوه بیرک به لحاظ وجود گونه های جانوری از
جمله یوزپلنگ،خرس(مم)، قوچ و بز کوهی ، گرگ، کفتار، خرگوش و پرندگان نادر
مانند کبک وتیهو،هوبره و... یاد میشود.تنگه ها و دره های ژرف آن جذابیت آن را
برای دامداران و ساکنان عشایرش دوچندان کرده است.رشته كوه بيرگ در حال
حاضر زيستگاه مناسبي براي انواع پرندگان و حيونات وحشي ودر كنار انها
خزندگان مي باشد.بلبل کوهی که ویژگی خاص خود رادارد.
دراین رشته کوه زندگی میکند. این پرنده لانه خودرابا استفاد از صمغ درخت بنه
و گل بر روی صخره های این کوهستان می سازد و با آواز دلنشینش بازدید
کنندگان را به وجد می آورد. وجود غارهای طبیعی با طول بیش از 100متر-
وجود انواع معادن از قبیل آهن ، منیزیم، پنبه نسوز،تالک،منگنز،كروم،مس
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان بلوچ قومی وفادارپه وتی خاک ووطنا و آدرس balooch۹۰.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.